اوهام زندگی من...

می نویسم... چون نمی خواهم حرفهایم، جنین های مرده به دنیا آمده باشند... بی فایده و آینه ی دق!!!!

اوهام زندگی من...

می نویسم... چون نمی خواهم حرفهایم، جنین های مرده به دنیا آمده باشند... بی فایده و آینه ی دق!!!!

بدون عنوان!!!

الان من دقیقا ی آدم بدبختم که از سر ناچاری اومدم اینجا دارم می نویسم! آخه لعنتی وقتی دو سه بار تماس می گیرم باهات جواب نمی دی بعد بار آخر می بینم در حال مکالمه ای همه جام می سوزه خب! بفهم اینو!!!!!!!!!!! دقیقا من چه هیزم تری بهت فروختم؟! بگو هوشیار بشم!

این از تو مه اینجوری داری دق می دی منو، این از اون یکی که دیشب احمقانه ترین پیشنهاد تارخو به من داد! آخه پسر خوب تو واقعا راجع به من چه فکری کردی؟! راجع به خودت چه فکری کردی دقیقا؟؟!!

اینم شانس من بدبخته دیگه

آخه چرا یه کاری می کنی که دلتو بشکونم؟ بهد هم من عذاب وجدان بگیرم هم تو خودت دیگه روت نشه تو روی من نگاه کنی؟؟؟!!!!

اصلا نمی دونم چرا این روزا هیچی سر جای خودش نیست. همه ی کائنات دست به دست هم دادن حال منو بگیرن!

پ.ن: چند روزه رفتم رو موده مانتو سبز! حالا هرجا می رم کلا ندارن. یه جا هم که یه مانتو سبز جینگولی داشت باز همه سایزاش 40 به بالا بود. سایزم نداشت

خلاصه این روزام شلوغه دیگه... عصبانیم!!!!!!!