این روزها پر از سکوتم. خودمم نمی دونم چه به روزم اومده!
یه روزایی بود که همه غبطه می خوردن به شادی و سرخوشی من. به خنده هایی که از ته دل بود...!
اما این روزها.... از گوشه و کنار، از دور و نزدیک، تماس های مکرر و پیام های پی در پی که: چی شدی مهدیه؟ دختر چی کار کردی با خودت؟ افسردگی گرفتی؟! چه بلایی سرت اومده؟ نگران درس و امتحاناتی؟ شکست عشقی خوردی؟!!!
و من هیچ پاسخی ندارم، جز لبخندی از سر دل!!! و اینکه خوبم، شما نگران نباشین....
این روزا انگیزه ای برای زندگی کردن ندارم! حتی انگیزه ی مردن هم ندارم! که اگر داشتم درجا خودمو خلاص می کردم!!!!
این روزا کلافه ام، نه کاری برای انجام دادن، نه حرفی برای گفتن، نه سوژه ای برای نوشتن، نه درسی برای خوندن، نه کلاسی برای رفتن و حضور خوردن و نه چیز و کسی برای عشق ورزیدن!!! نه حتی هم صحبتی که بتونه دردمو از لای حرفام بکشه بیرون!! نه که هم صحبت نداشته باشما! نه... اما نمی فهمن چ مرگمه.... لطفا کمکم کنید!
عزیز من چه مرگت ... آخ ببخشید ... منظورم این هست که چرا چنین هستی؟ چی پیش آمد که اینچنین شدی؟ مربوط به همان مردک بی ادب بی نزاکت هست یا مشکلی برایت پیش آمده یا اینکه کللن عشقت کشیده که اینجوری باشی؟! اگر مربوط به این هست که عشقت کشیده اینطوری باشی خوب باید زمان بدهی به خودت ... خوب نمیگویی که دلیلشو تو هم!!! ای بابا!
از دست این جوانهای این دوره و زمانه ...
عمو جان مشکلی پیش آمده.... شاید در آینده ای نزدیک مشکلمو بیان کردم. شاید.......
قربونت برم مهدیه جونم نبینم غم تو خواهر
خدا نکنه عزیزززززززززم. بوووووووووس تو بنی خودمونی؟
مهدیه اینا همش از اون روز و اون دیدار نشات میگیره هااااا مگه نه؟؟؟
جریان بو داره.اگه به خاطره شکست عشقیه که داری اشتباه میکنی.ببین بری یه گوشه از آرشیو قبلیه منو بخونی میبینی سر ه یه عشق یه طرفه یه سال چی بهم گذشت اخرشم که هیچی به هیچی چشم و باز کردم دیدم خاک بر سرم یه سالم کوفت شده حیف شده.
شکست عشقی؟! کدوم عشق؟! عشقی که نبود؟؟ عشقی که نیست شد؟؟؟؟؟
اون دیدارم بی تاثیر نبود خب
بـــــــــهلــــــــــــــــه بنی خودتونم:*
کجایی تو دختر؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خوبی؟
مهدیه میدونی چیه تو بیشتر از اندازه به مشکلات فک میکنی و غصه میخوری خیلی بیشتر از اون چیزی که هس و حاده
راس میگی الی
دقیقا همینه