اوهام زندگی من...

می نویسم... چون نمی خواهم حرفهایم، جنین های مرده به دنیا آمده باشند... بی فایده و آینه ی دق!!!!

اوهام زندگی من...

می نویسم... چون نمی خواهم حرفهایم، جنین های مرده به دنیا آمده باشند... بی فایده و آینه ی دق!!!!

امروز صدایت در دستانم می لرزید و اشک بر گونه هایم می لغزید...

خیره خیره... به مانیتور زل زده بودم... jay sean.... where do we go

هر چند ثانیه یک بار ، تار می شد صحنه... لحظه ی آفرینش اشکی گرم....

کسی اینجا نیست؟؟؟؟؟ که شقیقه ام را مهمان بمبارانی کند؟؟؟؟

و ذهنم را مهمان مرگ.... و دلم را مهمان تو....

اینجا... ذهنم مرکز ثقل خاطرات شده

لطفا عابری شقیقه ام را نشانه بگیرد!

مسکن بی خیالی دیگر جواب نمی دهد.... نقطه ته خط...


سردترین روزهای زمستان 89، با گرمی اوهام شیرینم جان گرفت... حال سردترین روزهای 90.... چگونه تحمل کنم سرمای این روزها را که با سرمای وهمم دوچندان جلوه می کند؟؟؟

اوهام من... شیرین و گرم برگرد...

+اولین متن ادبی کل عمرم! تو حلقم [نیشخند]

+من دوس دارم همه ی شما رو لینک کنم، اگر تمایل دارین کامنت بذارین و رضایتتونو اعلام کنین

+این روزا خوب نیستم... ببخشید اگه دیر به کامنتاتون جواب دادم

بیچاره من!

پیاده از کنارت گذشتم، گفتی:" چندی خوشگله؟"
سواره از کنارت گذشتم، گفتی:" برو پشت ماشین لباسشویی بنشین!"

تو ازدواج نکردی و به من گفتی زن گرفتن حماقت است
من ازدواج نکردم و به من گفتی ترشیده
عاشق که شدی مرا به زنجیر انحصارطلبی کشیدی
عاشق که شدم گفتی مادرت باید مرا بپسندد
وقتی گفتم پوشک بچه را عوض کن، گفتی بچه مال مادر است
وقتی خواستی طلاقم بدهی، گفتی بچه مال پدر است.

در صف نان، نوبتم را گرفتی چون صدایت بلندتر بود
در صف فروشگاه نوبتم را گرفتی چون قدت بلندتر بود
زیرباران منتظر تاکسی بودم، مرا هل دادی و خودت سوار شدی
در تاکسی خودت را به خواب زدی تا سر هر پیچ وزنت را بیندازی روی من
در اتوبوس خودت را به خواب زدی تا مجبور نشوی جایت را به من تعارف کنی
در سینما نیکی کریمی موقع زایمان فریاد کشید و تو بلند گفتی:"زهرمار!"
در خیابان دعوایت شد و تمام ناسزاهایت، فحش خواهر و مادر بود
در پارک، به خاطر بودن تو نتوانستم پاهایم را دراز کنم
نتوانستم به استادیوم بیایم، چون تو شعارهای آب نکشیده می دادی
من باید پوشیده باشم تا تو دینت را حفظ کنی
مرا ارشاد می کنند تا تو ارشاد شوی!


خودم نوشت:شده تا حالا انقد بغض داشته باشین که از شدت بغض حتی نتونین گریه کنین؟! تو یه جمع باشین که مجبور باشین تو اوج بغض و گریه لبخند بزنین؟! دقیقا حس الان منه..... چقد حس بدیه نه؟؟!!


پی بغض نوشت:آهای...شمایی که هر روز از صبح تا شب جانماز آب میکشید ... بهشت مال شما اصلاً ...حداقل مسیر جهنم رو به ما یاد بدید گم نشیم یه وقت سر از بهشت در بیاریم دوباره ریختتون رو ببینیم!

پی مخاطب خاص نوشت: آخه لعنتی.... من که همه جوره با توام! چیکار داری اطرافیانم چی میگن؟؟!! اطرافیانم به درک! من با توام... می دونم که اینجارو می خونی....

+تو ادامه مطلب یه شعر گذاشتم که عاشقشم! دوس داشتین بخونینش

ادامه مطلب ...

معرفی نامه!

به نام خدا!

بسمه تعالــــی!

اهههم!

این منم! ! !

مهدیه ام.........