اوهام زندگی من...

می نویسم... چون نمی خواهم حرفهایم، جنین های مرده به دنیا آمده باشند... بی فایده و آینه ی دق!!!!

اوهام زندگی من...

می نویسم... چون نمی خواهم حرفهایم، جنین های مرده به دنیا آمده باشند... بی فایده و آینه ی دق!!!!

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد....

بدون مقدمه میرم سر اصل مطلب!

واقعا باید خجالت کشید که اسم بعضیارو گذاشت مرد!!!!!!!!! هه.... مرد؟؟؟!!! چه واژه ی غریبی! کم می بینم این روزا کسی مرد باشه!!!! ( به آقایون بر نخوره لطفا، حقیقته و همه جا استثنا داره)

.

.

نامردی رو به اوج خودش رسوند. هه... من چقد احمق بودم که با داشتن اون همه تجربه باز گول خوردم! خاک بر سر من!!!!!!!!!!!!!!!!

آخه نامرد چی واست کم گذاشتم؟ به خاطر توی کثافت تو روی عمه و خاله و مامان بزرگ و هر کس و ناکس دیگه واستادم. ازت حمایت کردم. خاک بر سرت! راست می گفت عمه جونم! (حالا درسته زیادی منو بالا برد اما زیادم بیراه نبود حرفاش، یکم غرور توی حرفاش بود فقط)

آخه توی هیچی ندار، توی پاپتی، تویی که نه سربازی رفتی نه کار داری نه زندگی، تویی که درستم این ترم ول کردی، تویی که یه سابقه دار س.ی.ا.س.ی هستی، تویی که با بیست و سه سال سن خودتم بکشی نمی تونی تا وقتی که درس من تموم بشه خودتو بکشی بالا و پا پیش بذاری.... آخه تورو چه به من؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

تو باید بری سراغ همون  دخترای دور و برت.... گفتی سیگارو ترک کردی، مشروب دیگه نمی خوری، دختر بازی نمی کنی..... و من باور کردم.... اما امشب حرفای باباتو که شنیدم..... مث یه پارچ آب یخ بود روی سرم.

من موندم تو از کجای این پدر در اومدی؟؟؟!!! آخه پدر به این با شخصیتی که الهی قربونشون برم و صد و بیست سال زنده باشن، برادر به این با فرهنگی و با شعوری... توی .......

بازم خوبه زود شناختمت. هرچند یک سال زندگیمو به پات حروم کردم اما بازم خوبه..

مردی که انقد مرد نباشه که از ترس جواب دادن به سوالام گوشیشو یک هفته خاموش کنه و هنوزم خاموش باشه، مرد نیست، نامرده

خوشحالم که دیگه مرد آینده ی زندگی من تو نیستی... خوشحالم که دیگه نمی خوام به تو تکیه کنم.. خوشحالم....

به خاطر خودم و به اصرار دختر عموم، به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد....



الهام نوشت: الی جون می دونم می پرسی چی شده، حضوری و مفصل واست توضیح می دم بعد از امتحانا

پی عمو نارگیل نوشت: عمو جون اینم از تغییر مسیر زندگیم، به خاطر شما


پی امتحان نوشت:هر روز گندتر از دیروز فردا امتحان بینایی دارم


پی درد دل نوشت: تقصیر هیچ کس نیست،به نام عشق جسمت را لگد مال بوسه های هوس آلودشان می کنند و به نام عشق فراموشت میکنند چرا که بر دیگری عاشق تر از تو اند. تقصیر هیچ کس نیست، به نام نجابت باید سکوت کنی و به نام صبر از درون ویران شوی. تقصیر هیچ کس نیست که قانون غیرتشان را قلم غریزه امضا کرده...


سردرگمی های من!

این روزها پر از سکوتم. خودمم نمی دونم چه به روزم اومده!

یه روزایی بود که همه غبطه می خوردن به شادی و سرخوشی من. به خنده هایی که از ته دل بود...!

اما این روزها.... از گوشه و کنار، از دور و نزدیک، تماس های مکرر و پیام های پی در پی که: چی شدی مهدیه؟ دختر چی کار کردی با خودت؟ افسردگی گرفتی؟! چه بلایی سرت اومده؟ نگران درس و امتحاناتی؟ شکست عشقی خوردی؟!!!

و من هیچ پاسخی ندارم، جز لبخندی از سر دل!!! و اینکه خوبم، شما نگران نباشین....

این روزا انگیزه ای برای زندگی کردن ندارم! حتی انگیزه ی مردن هم ندارم! که اگر داشتم درجا خودمو خلاص می کردم!!!!

این روزا کلافه ام، نه کاری برای انجام دادن، نه حرفی برای گفتن، نه سوژه ای برای نوشتن، نه درسی برای خوندن، نه کلاسی برای رفتن و حضور خوردن و نه چیز و کسی برای عشق ورزیدن!!! نه حتی هم صحبتی که بتونه دردمو از لای حرفام بکشه بیرون!! نه که هم صحبت نداشته باشما! نه... اما نمی فهمن چ مرگمه.... لطفا کمکم کنید!